گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

تولدت مبارک عشقم

دخترم،یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز تکراریست جز مهربانی    تولدت مبارک عزیزم،ی ساله که همه چیزمون شدی و اسمت ورد زبونمون،یادم نرفته که ی زمانی آرزوم بود بتونی چیزی رو با دستات بگیری والان من مادر ی دختر ی ساله ام که جلو چشام میدوه و هر چیزیو بخواد بر میداره و هزار تا کار دیگه که همه ی بچه ها انجام میدن ولی به چشم من دختر من متفاوت انجام میده ومیدونم همه ی پدر و مادرها این طورن،امیدوارم همین قدر که ما به تو افتخار میکنیم توهم به پدر و مادرت افتخارکنی حالا بریم سراغ روز تولدت،اولش اینکه 8صبح کوانتوم امتحان داشتم و سخت ترین امتحان زندگیم بود(پارسال 8 صبح تو اتاق عمل بودم وگلم8:22دقیقه ق...
20 خرداد 1393

مروارید چهارم گندمی

چهارمین دندون دختر گلم دراومد ولی خیلی اذیتش کرد،3روز گذشته خیلی تب داشتی مامان،از چهارشنبه صبح شروع شد اولش کم بود با قطره استامینوفن و آب بازی خوب شدی اما عصری بازم تب کردی که این دفعه با آب بازی و قطره تبت پایین نیومد تا اینکه زنگ زدیم به دکتر وگفت که برات شربت استامینوفن بگیریم،بابایی رفت داروخونه و گرفت و هر 4ساعت بهت دادیم اما ساعت 3.5 صبح دمای بدنت 39 درجه شد وای داشتم از نگرانی میمردم دوباره بردیم ی کمی پاشویه ات کردیم اما نمیذاشتی پارچه خیس بذاریم برات،پنج شنبه هم همینطور تب داشتی وچون تب بر میخوردی کسل بودی،جمعه بهتر شدی بدنت  خنک شده بود ولی سرت ی کم گرم بود،خدا رو شکر از امروز صبح دیگه خنک بودی ...
3 خرداد 1393
1